آمار مطالب

کل مطالب : 151
کل نظرات : 8

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 262
باردید دیروز : 372
بازدید هفته : 971
بازدید ماه : 970
بازدید سال : 3412
بازدید کلی : 111669

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بوی خدا...  و آدرس booyekhoda.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نویسنده : م ش
تاریخ : دو شنبه 9 اسفند 1395
نظرات

برادرم!

یک نگاه نکردن می تواند برتر ازسال ها عبادت باشد!

و تحمل گرما با چادر هم برای من اجری بی پایان دارد!

اما نگاه نکردن تو سخت تر از تحمل گرماست!

مگر چقدر هوا در طول سال گرم میشود!!؟

مرد قوی است و خدا هم برای همین وظیفه ی سنگین تو را قوی خلق کرده!

برادرم!

متشکرم که با نگاه نکردنت امنیت را به خواهرانت هدیه می کنی!

برادرم بیا و تو وامدار غیرت مولا(ع) باش و من هم وامدار حیای مادر(س) باشم!

برادرم!

در این دنیای فاسد بیا من و تو خوب بمانیم. 

ما با حفظ چادر تو با حفظ نگاهت!

تا دل آقایمان را شاد کنیم و ظهورش را نزدیک کنیم...!

برچسب‌ها: حجاب , چادر , حیا , عفت , نگاه , ,
موضوعات مرتبط: حجاب , ,


نویسنده : م ش
تاریخ : یک شنبه 8 اسفند 1395
نظرات

قسمت سـوم

قبل از طلوع خورشید بچه‌ها نمازصبحشان را خواندند.این آخرین نماز خیلی از آن‌ها بود. حدود ساعت شش عازم فلکه چراغچی شدیم.از بس آتش دشمن شدید بود که پشت وانت دست‌هایمان را دور گردن هم زنجیر کردیم، سرها را به شکم چسباندیم تا اگر خمپاره‌ای وسط ماشین خورد، نفهمیم چه می‌شود !

چراغچی پیاده شدیم. عبور و مرور خودروها از آنجا به جلوتر غیرممکن بود.باید از چراغچی عبور می‌کردیم و میرفتیم جلو.دو سه نفر از بچه‌ها در همان ده، پانزده دقیقه‌ای که توجیه می‌شدند، کارتن خرمایی را پاره کردند و روی آن چند خطی وصیت‌ نوشتند.
تیربارچی‌ها و تک‌تیراندازهای دشمن خودشان را به بخش‌هایی از جاده رسانده بودند،جاده را زیر آتش گرفته بودند،دود و گرد و خاک و باروت خفه‌مان کرده بود. نقطه‌ای در جاده نبود که دشمن آتش نریزد.

ادامه در ادامه مطلب...



نویسنده : م ش
تاریخ : یک شنبه 8 اسفند 1395
نظرات

 

قسمت دوم

 

جنگ آن‌قدر طول کشید تا بزرگ شدم 

چهارده‌ ساله بودم که به جبهه رفتم !

حالا شانزده ساله شده بودم

و در واحد اطلاعات دیده بان بودم، 

کارم رصد کردن خطوط دشمن بود.

از چند روز قبل شایعه شده بود

دشمن قصد دارد در جزیره مجنون پاتک بزند. موقع برگشتن از دیده بانی علی یوسفی سوره را دیدم.

ادامه در ادامه مطلب...



نویسنده : م ش
تاریخ : یک شنبه 8 اسفند 1395
نظرات

قسمت اول 

«مقدمــه»

 

تقدیم به گروهبان عراقی ولید‌فرحان سرنگهبان اردوگاه ۱۶ تکریت.

 نمی‌دانم شاید در جنگ اول خلیج فارس توسط بوش پدر کشته شده باشد. 

شاید هم در جنگ دوم خلیج فارس، توسط بوش پسر کشته شده باشد،

شاید هم زنده باشد. مردی که اعمال حاکمانش باعث نفرین ابدی سرزمینش شد.مردی که سالها مرا در همسایگی حرم مطهر جدم شکنجه کرد.

مردی که هر وقت اذیتم می‌کرد

نگهبان شیعه عراقی علی جارالله اهل نینوا در گوشه ای می‌نگریست و می‌گریست. شاید اکنون شرمنده باشد. با عشق فراوان این کتاب رابه او تقدیم می‌کنم.

به خاطر آن همه زیبایی هایی که با اعمالش آفرید و آنچه بر من گذشت جز زیبایی نبود..

«و ما رأیته الا جمیلا»



نویسنده : م ش
تاریخ : یک شنبه 8 اسفند 1395
نظرات

 

گمنامی 

گمنامی یعنی چه 

گمنامی راز عجیبی است ...

گمنامی یعنی مثل حاج احمد متوسلیان سی و دو سال نا معلوم باشی..

گمنامی یعنی 3تا داداش مثل باکری ها که هیچ کدوم جنازه شون برنگشت ...

گمنامی یعنی روزنامه نویسی به شهدای مظلوم ما بگوید : یاران دیکتاتور 

گمنامی یعنی بدن نیمه جان بچه های هویزه که زیر شن تانکها له شوند و آخشان هم ضبط نشود ...

گمنامی یعنی بدن های نازنینی که درکوه های کردستان منجمد شدند ...

گمنامی یعنی شبانه به فقرا نان و خرما بدهی و نفرین و ناسزا تحویلت دهند ...

گمنامی یعنی"به فرزند جانباز 70درصد بگن با سهمیه رفت دانشگاه ...

و خلاصه گمنامی یعنی گمنامی .......

 

موضوعات مرتبط: مدافع حرم(شهدا) , ,


نویسنده : م ش
تاریخ : یک شنبه 8 اسفند 1395
نظرات

 

 

 

 

موضوعات مرتبط: عکس پروفایل , ,


نویسنده : م ش
تاریخ : یک شنبه 8 اسفند 1395
نظرات

بیانات زیبای آقای قرائتی در باره حجاب

شما جنس مرغوب را در کادو می پیچید، روی تلویزیون پارچه می اندازید،

کتاب قیمتی را جلد می کنید، طلا و جواهرات را ساده در دسترس قرار نمی دهید.

بنابر این جلد وحجاب نشانه ارزش است.

خداوند برای چشم که ظریف است و خطرات آنرا تهدید می کند،

حجاب قرار داده حجاب باعث تمرکز فکر مردان که بخش عمده تولید جامعه به دست آنان است می گردد.

در کشورهایی که بی حجاب است نظام خانواده از هم گسسته و آمار طلاق غوغا می کند.

اسلام به خاطر حفظ حیا، کرامت و جلال ، جلوگیری از تشتّت و هوسبازی و گسستن نظام خانواده حجاب را واجب فرموده

حجاب مانع تحصیل نیست صدها هزار دانشمند زن در کشور اسلامی ایران شاهد این ادعّاست حجاب آرم جمهوری اسلامی ایران است

موضوعات مرتبط: حجاب , سخنرانی استادان , ,


نویسنده : م ش
تاریخ : یک شنبه 8 اسفند 1395
نظرات

قسمت2

 دفتر را می بندم و با عجله از اتاق بیرون می روم. حسنا ، حسین را در آغـوش گرفته و تکانش می دهد. دفتر را روی میز ناهار خوری می گذارم و حسین را از حسنا می گیرم. 

_ ممنون عزیزم که داداشـیو بغل کردی!

حسنا لبخند با نمکی می زند و میگوید: خواسم کمک کنم ماما! ... بعد هم پایین دامنم را می کشد و ادامه می دهد: این چه نازه! خیلی خوشـــگل شدی !

لبهایم را  غنچه و بافاصله برایش بوس می فرستم! حسین به پیراهنم چنگ می زند و پاهای کوچکش را در هوا تکان می دهد...

***********

حسین را داخل گهواره اش می خوابانم و به اتاق نشیمن بر می گردم. یک راست سمت میز ناهار خوری می روم و دفتر را بر می دارم. به قصد رفتن به حیاط، شالم را روی سرم میندازم و از خانه بیرون می روم. باد گرم ظهر به صــورتم می خورد و عطر گلهای سرخ و سفید باغچہ ی کوچک حیاط در فضا می پیچد. صندل لژ دارم را به پا می کنم و سمت حوض می روم . صفحه ی اول دفتر را باز میکنم و لب حوض می شینم.

یک بیت شعر که مشخص است با خودکار بیک نوشته شده ! انبوهی از سوال در ذهنم می رقصد. متعجب دوباره دفتر را می بندم و درافکارم غرق می شوم!

_ اگر این برای یحیی اس! چرا بمن نگفت؟ چرا اونجا گذاشته!؟....اگر نیست پس چرا نوشته ها با دست خط اونه! نکنه....نباید بخونمش! یا شاید... باید حتماً بخونمش!؟

نفس عمیقی می کشم و صفحه ی اول را باز می کنم و بانگاه کلمه به کلمه را دقیق می خوانم:

موضوعات مرتبط: رمان قبله من , ,


نویسنده : م ش
تاریخ : یک شنبه 8 اسفند 1395
نظرات

قسمت1

 

روبه روی آینه می ایستم و موهایم را بالای سرم با یک گیره کوچیک جمع میکنم.با سر انگشت روی ابروهایم دست میکشم.

چقدر کم پشت!

لبخند تلخی میزنم و دسته ای از موهایم را روی صورتم می ریزم. لابه لای موج لخت و فندقی که یکی از چشمانم را پوشانده، چندتار نقره ای گذشته را به رخم می کشند!

ادامه در ادامه مطلب...

موضوعات مرتبط: رمان قبله من , ,


نویسنده : م ش
تاریخ : یک شنبه 8 اسفند 1395
نظرات

متن شبهه:

" از پدر پرسیم برای چی انقلاب كردید؟ 

پاسخ داد: برای اسلام

گفتم مگه اون زمان نماز نمیخوندی؟

چرا...

مگه مسجد نمیرفتی؟

چرا...

مگه مكه نمیرفتی؟

چرا...

مگه محرم تكیه ودسته نبود؟

چرا بود...

مگه زنت حجاب نداشت؟

چراداشت...

مگه نزول بدنبود

خیلی بدبود...

 

موضوعات مرتبط: ولایت و امامت , ,


نویسنده : م ش
تاریخ : شنبه 7 اسفند 1395
نظرات

 

مثال:

ختم شش میلیون صلوات تقدیم به شیرخوار امام حسین...سهم شما شش صلوات و ارسال به شش عاشق حسینی.لطفا قطع کننده زنجیره نباشید...

 

مثال دوم:

تا پیام را دیدی هشت بار بگو یا ابوالفضل وبرای هشت نفر بفرست.همین الان خبر خوشی میشنوی و...

 

مثال سوم :

 ...نذر صلوات گرفتیم واسه امام ... 

سهم شما فلان اندازه اگر انجام نمیدهید خبرم کنید تامدیون نشوید...(و مثالهای دیگر)

 

مثال چهارم:

 



نویسنده : م ش
تاریخ : شنبه 7 اسفند 1395
نظرات

رضا سگه!... یه لات بود تو مشهد... هم سگ خرید و فروش می کرد و هم دعواهاش از نوع سگی بود...
یه روز داشت می رفت سمت کوه سنگی برای دعوا و غذا خوردن، دید یه ماشین داره تعقیبش می کنه... آرم ماشین : " ستاد جنگهای نا منظم" راننده، شهید چمران...
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت: "فکر کردی خیلی مردی؟!"
- بروبچه ها اینجور میگن!
- اگه مردی بیا بریم جبهه..................
به غیرتش بر خورد... راضی شد.... بردش جبهه......
شهید چمران تو اتاق نشسته بود... یه دفعه دید که صدای دعوا میاد! با دست بند، رضا رو آوردن تو اتاق... رضا رو انداختنش رو زمین.
....: "این کیه آوردید جبهه ؟!......."
رضا شروع کرد به فحش دادن... چه فحشای رکیکی... اما چمران مشغول نوشتن بود..... دید که شهید چمران توجه نمی کنه!.... یه دفعه داد زد: "اوهوی کچل با توام ...!!!!"
شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد: "بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟"
قضیه این بود.... آقا رضا داشت می رفت بیرون.... بره سیگار بگیره و برگرده... با دژبان دعواش شده بود....
شهید چمران: "آقا رضا چی میکشی؟!!.... برید براش بخرید و بیارید...!"
حالا شهید چمران و آقا رضا... تنها تو سنگر...

موضوعات مرتبط: داستانک , مدافع حرم(شهدا) , ,


تعداد صفحات : 13


گاهے کہ چادرم خاکے میشود ؛ از طعنه هاے مردم این شهر ... یادم میآید از این کہ ؛ چہ چفیہ هایے براے ماندن چادرم خونے شدند ... . . . دوتا رمان بسیار زیبا در وبلاگ گذاشته میشه رمان قبله من وکتاب بسیار زیبای پایی که جا ماند امیدوارم لذت ببرید م ش


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود